نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 4 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

من وبترسون

میدونی کاری که جدیدا  یاد گرفتی چه کاریه؟ تا میگم ونداد من و بترسون دستات رو میاری بالا ولپات رو باد میکنی و میگی بههههه هر کس هم که میرسه میگه ونداد من وبترسون  قربون صبرت بشم که باید این همه ادم رو از خودت راضی نگهداری ولی تو توی این کارا استادی مادری       ...
21 آذر 1391

اولین ملاقات با دایی بابا

اردیبهشت91 همه خانواده پدری ونداد خودشون رو واسه اومدن یه مهمون عزیز اماده میکردن .دایی علی رضا قرار بود بعد از چند سال  از امریکا بیاد ایران ونداد رو هم تا حالا ندیده بود  واسه همین واسم خیلی مهم بود که تمیز ومرتب باشی به خاطر همین موضوع من بابا رو مجبور کردم که باید لباس نو براش بگیریم منم که تا تقی به توقی میخوره اول به فکر لباس ونداد هستم  بعد از کلی گشتن تونستم لباس مناسبی براش پیدا کنم  خلاصه دایی بابا هم اومد و کلی ذوقت رو کرد تو هم با این که کلی سفارش کرده بودم اخرش مجبورم کردی مثل همیشه پچلو بهت غذا بدم که خودم کلی خجالت کشیدم اخه تو فقط با دست غذا میخوری و من از این کار خیلی بدم میاد خلاصه دایی بابا هم  رفت...
21 آذر 1391

هیس یه فرشته خوابه

من نمیدونم بقیه در مورد تو چی میگن یا چه فکری میکنند ولی من عاشق اون قیافه معصوم وناز وتوپولی اتم مامان عاشقتتتتتتتم                                ...
21 آذر 1391

من سه ماهه شدم

من دارم کمکم واسه خودم مرد میشم  چون منو میزارن روی تخت و هی ازم عکس میگیرن ولی راستش رو بخواید دارم کچل میشم چون موهام دارن میریزن ولی در عوض هی دارم توپول و توپولتر میشم   این جا باز هم سه ماهه هستم ولی با یه لباس دیکه تازه یاد گرفتم پاهام کجان  تا بی کار میشم میگردم دنبالشون و می خورمشون اخه توپول و خوشمزه ان     این جا هم دارم اول با خوشحالی می خندم ولی بعد دوربین رو میبینم و با گریه میخوام ازشون بگیرم       ...
21 آذر 1391

وقتی نینی خنده شیطانی میکنه

  م امان اینجا داره از من عکس میگیره ومن هم مثل بچه های خوب دارم تی وی میبینم ولی همین که صدای دوربین رو میشنوم میفهمم که وقت انجام نقشه های مهمی است که در ذهن دارم به خاطر همین شروع میکنم با اون خندهای تو دل برو دل مامان رو بردن که شاید بتونم دوربین رو ازش ببرم اگه میبینی میخندم فقط وفقط منظورم همینه ...
21 آذر 1391

من یه فرشته هشت ماهه شدم

        پسر کلم من وبابا عاشقتیم  هر روز داری از روز قبل بزرگتر وتپل تر میشی اینجا هم غذاتو خوردی وداری با تعجب به دوربین نگاه میکنی مامان دوربین اینقدر برات عجیبه یا داری نقشه های شیطانی میرزی ...
21 آذر 1391

یه متن پر احساس برای تو

کنار تو فقط اروم میشم پر از دلشوره ام هر جای دیگه تو تقدیر منی بی لحظه ای شک چشات این و بهم هر لحظه میگه تو میخندی پر از لبخند میشم تموم زندگیم خوشرنگ میشه صدای پای تو تو خونه هر روز واسه من بهترین اهنگ میشه تو که باشی همه دنیا شبیه ارزوم میشه روزای سرد تنهایم تو که باشی تموم میشه چقدر خوشبختی نزدیکه کنار من که راه میری ازاین دنیا رها میشم تو که دستام و میگیری تو که خوشحال باشی خوبه خوبم دیگه از زندگی چیزی نمیخوام حال که دستت تو دستام چه فرقی میکنه کجای دنیام با عشق تو همه دنیا به چشمم پر از تصویرهای خوب وشاد به شوق بودنت حالا خدا هم به من یه قلب عاشق هذیه داده کنار تو فقط اروم میشم ...
20 آذر 1391